Arp 273



میام بگم کاش دانشگاهم عوض میشد، رشته‌ام عوض میشد، بچه‌های رشته‌مون کلا عوش میشد میبینم دلم نمیخواد و&کاقعا. ولی من نمیتونم هرروز هعی تپش قلب ناشی از حرص خوردن و عصبانیت رو تحمل کنم.

من نمیتونم این حس بد لحظه‌های دیدنت و حتی بعدش و تحمل کنم، حالا یا حالم و به هم میزنی یا عصبیم میکنی یا دوست دارم یا یه مرگی این وسط هست که میدونم توام دچارشی فقط کاش بگذره کاش یه چیزی بشه که تموم بشه.

.

.

آسمونم دلگیر و تیرس مثل آخرین لحظه قبل از یه بارون شدید

اگه آهنگ بود "نمیشه" محسن یگانه


جمعیت امام علی(بعد‌ها راجع بهش خواهم نوشت) من و با آدمایی جدیدتر از تصورم آشنا کرد. یکی از این ویژگی‌های جدید که آدم‌های جدیدی رو برای من ساخته بود گیاهخواری دوتا از اعضا بود که بعد‌ها با تلاش یکی از اعضا تبدیل به سه عضو گیاهخوار شدن و به طرز مرموز و بی‌منطقی ناخودآگاه توی ذهن من، سین و شاید حتی بقیه‌ی اعضا رسوخ پیدا کرد که یعنی میشه گوشت نخورد، فلان چیز و نخورد و این فکر که خب چرا نخورد!

ما ناخودآگاه تبدیل شده بودیم به آدم‌هایی که بدون هیچ فشار و تلاشی داشتن توی ذهن خودشون پدیده‌ی گیاه‌خواری رو پرورش میدادن. به حدی که دیروز سارا گفت که دلش میخواد برای دوهفته این چالش و برای خودش ایجاد کنه و گیاه‌خواری رو ‌‌تجربه کنه و ماجرا از اونجایی عجیب شد که من بی‌وقفه و بدون فکر فقط از طریق ناخودآگاهم حرفش و تایید کردم و تصمیم گرفتم از شنبه‌ای که 3ساعت ازش گذشته وارد "چالش دوهفته گیاه‌خواری" بشم.

ساعت 3بامداد و در حین گوش دادن به قسمتی از رادیو دیو و شنیدن همزمان آهنگایی که دوست داشتم توی جهانی موازی شنونده‌ی صرف و حتی خورَشون باشم و صدای در اتاق که با باد کولر ت میخوره و صدای سمج و رو اعصابی رو تولید میکنه، به این فکر میکنم که چرا و چیجوری باید از پس این چالش بربیام و درنهایت از نتیجه احساس رضایت کنم. به غذای سلفی که به جاش باید از خونه غذا برد، به خانواده‌ای که قطعا این چالش و نخواهند پذیرفت و نباید بهشون چیزی راجع بهش بگم و فکر کردن به این که چه کاری برای پنهون کردنش ازم برمیاد، به غذاهایی که نمیشه خوردشون و فکر به این که مگه غذایی هم باقی مونده که بشه خوردش؟! D:

خوبی این فکرا اینه که تا وقتی هست تنهایی و بیکاری شب میگذره و باعث صدای پادکست مسخرهی رادیو دیو که کلی تعریف ازش شنیده بودی الان فهمیدی چقدر مضخرف و رومخه برات قابل تحمل‌ بشه.

.

.

پ.ن: انگار باید برم رادیو چهرازی رو هزارباره گوش بدم به جای پادکستای مسخره‌ای که همه ازش تعریف میکنن و درنهایت میبینی مشتی شره. پاییز هم که داره میاد و درخوره :)))

آسمونم ابریه

اگه آهنگ بود، آهنگ نبود پادکستای رادیو چهرازی بود


شاید تاریخ و ساعت مشخصی براش وجود نداشته باشه اما از یه جایی فهمیدم که چقدر همیشه دوست داشتم بدون این که دوست داشته بشم،چقدر همیشه بی‌دریغ محبت کردم بدون این که محبت ببینم. نه معلومه از کجا شروع شد و نه معلومه چرا اینجوریه! انقدر بدون انتظار برگشت محبت و دوست داشتن انجامش دادم و به طرف مقابل فکر نکردم که انگار هیچ‌وقت حواسم نبوده که این بی‌برگشت بودن و ببینم و لمسش کنم. 

ولی حالا و همین امشب مثل پتک تو سرم کوبیدمش که بابا بسه دیگه خستم کردی از بس احمقی، از بس نمیخوای باور کنی این وضعیت لعنتی رو. تو روی خودم گفتم عزیز جان شما از اونایی هستی که روی پیشونیت نوشته شده این اگه دوستون داشت دوسش نداشته باشیدا.

اگه دوشنبه 10تیر 1398 این که ط بهم گفت "فلانی اصلا آدم حسابت نمیکرد" و بهم برخورده بود و هم غرورم شکسته بود، هم دلم واسه این که بی‌رحمانه گفته بودش. الان میگم عزیزجان این دوستت فقط خواسته این واقعیت که شما توی بخت نگون‌بختت نوشته شده "از آن دوست‌نداشتی‌های عالم" رو بهت گوشزد کنه تا باورش کنی.

پ. ن: ‏سرم و قلبم و بغضم و غرورم، دلشون خواسته دلیل بتراشن برای درد و خودآزاری همزمان.

آسمونم بارونیه

اگه آهنگ بود "گرفتار" از فریدون فروغی


شما ببین ایرانسل هدیه دادنش هم آدمیزادی نیست. ساعت 17:30 دقیقه پیام داده که 50گیگ اینترنت برای امروز با پرداخت هزار تومن، مرسی عزیزم ولی آخه چرا انقد دیییییر.

هیچی دیگه خودم و رو وحشیترین حالت ممکن تنظیم کردم اما بدبختانه هرچی فکر میکردم یادم نمیومد که چیا میخواستم و از اونجا که انسان موجود بدبختیست که زمان محدودش کرده فقط وقت شد 20گیگ دانلود کنم و همین هم ذخیره‌ای شد بر روزهای بی‌نتی پیش رو که درگیرشم.

پ. ن: با امید رسیدن بقیه‌ی حجم‌ها برای ذخیره سازی

اگه آهنگ بود یه آهنگ هیجانی مخصوص لحظات وحشیگری و احتمال خفگی با دانلود فیلم و سریال


مقتول اردیبهشت میتوانست دخترکی با پوست سفید، موهای خرمایی و چشمان درشت قهو‌ه‌ای باشد که انگشتت را در دست ظریف و کوچکش سفت محاصره کرده است و با کنجکاوی به صورتت زل زده، از آن کودکانی که آرامش، لبخند و کنجکاوی‌اش دوست داشتنی‌ترش کرده است.

نمیدانم مقتول بهمن کدام سال بود که انگار برای نرفتن به دیوار خنج می‌انداخت و لگد میکوبید، رفتنش دردناک‌ترین قتل این سال‌ها بود و در یکی از همان شب‌ها که درد رفتنش به جانم افتاده بود، آه و ناله میکردم که با صدای ناله‌ی خودم از خواب پریدم و برایش مرگ راحتتری را آرزو کردم. اما شاید مقتول بهمن که آنقدر میل به زندگی داشت میتوانست پسرک سخت‌کوش و آینده داری باشد که به راحتی به سختی زندگی و جبر سرنوشت تن نمیداد، شاید هم دخترکی بود که با وجود تمام سختی دختر بودن در چنین کشوری و با وجود جبر جغرافیایی که در آن دچار میشد تسلیم نمیشد و تا آخرین لحظه برای زنده ماندن و زندگی تلاش میکرد و خسته نمیشد.

خرداد اما انگار جور دیگری میخواست ماجرای قتل بچیند که درنهایت با دیدن دست‌های خونی به خودم آمدم و بدون جیغ و فریاد خون دو مقتول خرداد را از دست‌هایی که به لرزه افتاده بود پاک‌ کردم.

مقتول شهریور اما انگار عجیب‌ترین آن‌هاست، شاید بزرگ‌تر که میشد از آن دسته آدم‌های سرکش و یاغی روزگار میشد که نه در یک نقطه بند میشنوند و به قید و بند پایبنداند و نه دست از رسوایی برمیدارند.

مقتول شهریور وقتی قطره قطره تبدیل به خون میشد، دقیقا همان‌جا که نفس‌های آخر حیات چند روزه‌اش را میکشید هم انگار نمیتوانست دست از سرکشی بردارد، انگار برای کلافه کردن و استرس دادن به من آمده بود. شاید هم حواسش را جمع کرده بود تا به من بفهماند که تو قاتلی، قاتل زنجیره‌ای تمام ماه‌ها.

.

.

.

پ. ن:نظر بدین

آسمونم آبیه

اگه آهنگ بود "کافر دل" محمدرضا شجریان


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اکوفایل کد فراگیر - کد اتباع خارجی - 09300929126 دل-شکسته پرتو خلاصه مدیریت رفتار سازمانی برومند pdf MOMO TEORIO نـِدا نهـضــتِ دخترانِ امام پاورپوینت رشد و تکامل حرکتی شهید ناهی از منکر ناصر ابدام رویای عقاب